تنــــــــــ ها.... به شوق منجی بنت العبرة به گریستن برای تو زنده است...
|
|
من هنوز صبر می کنم... باز هم من تمام عمرم را با صبر بزرگ شده ام، لحظه لحظه اش را. از تمام خواسته هایم با صبر گذشته ام، گذر کرده ام، همیشه... هر شب با بغض ورم کرده ام طلبت را بدرقه می کنم تا ساحل بهترین ها... از ابتدا ترا طلب کرده ام...از ابتدا... وقتی دیدمت دچار شدم! هوایت در سرم شاخ و برگ گرفت و بزرگ و بزرگ و بزرگ تر شد... مدام با آب دیده ام آبش دادم، مدام خیره خیره پائیدمش نکند در غوغای این بی رحمی ها گم شود! رؤیای هر روزه ام شدی... من یقین دارم... مدام دعا می کنم، یقین دارم شک را از تو خواهم گرفت... من شک را از تو زائل خواهم کرد و امید را جایش می نشانم. یقین را جایش سبز می کنم. من شک را برایت حرام می کنم.. دو دلی و تردید را حرامت می کنم من دلت را با یقین آشتی می دهم، با شدن، با رسیدن، با عشق... آشتی کن با من! من با دعایم شک را از تو خواهم گرفت و دلت را... هیسسسسسسس... آینه را دمی مقابلت بگیر، از خودش بگذر... محو تصویرش شو، می فهمی حالم را... آاااااااااااااااااااه... [ دوشنبه 91/8/1 ] [ 8:39 عصر ] [ «بنت العَبرَة» ]
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ]
| |