تنــــــــــ ها.... به شوق منجی بنت العبرة به گریستن برای تو زنده است...
|
|
«انا انزلناه فی لیلة القدر و ما ادراک ما لیلة القدر، لیلة القدر خیر من الف شهر» امشب شب قدر است. امشب چه شبی است؟! این چه احساسی است در من؟ چقدر دلم آرام است! حال و هوای کودکان بازیگوش را دارم،
که زیر نگاه مراقبت و محبت و حمایت والدین خود در دشتی بی انتها بال دویدن می گشایند و می روند و... اطمینان دارند که گم نمی شوند، نه اصلا فکر گم شدن را نمیکنند! اطمینان دارند کسی مراقب آنان هست! اطمینان دارند اگر زمین بخورند کسی هست که آنان را نوازش کند و تلقینشان کند نام بالا بلند«علی»ع را تا کودک هجی کند و نیرو بگیرد جان بگیرد و برخیزد. کاش همیشه اینقدر به تو نزدیک بودم! کاش همیشه به تو فکر می کردم! گفتم کودکم و ضعیف!! اما من.. همین است که زندگی ام طعم تلخی می گیرد! در زرق و برق دنیا مثل همان کودک محو جلوه های دنیا می شوم! و آنان فریبم می دهند از تو... دورم می کنند از تو... «وَ مَن أعرَضَ عَن ذِکرُی فَإنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکَا» و این تازه جزای دنیای اوست هر کس از تو دور شود و از ذکر و یاد تو اعراض کند زندگی اش سخت می شود... «وَ نَحشُرُهُ یَومَ القِیامةَ أعمَی» و در قیامت کور محشور می شود. گفتم کودکم و ضعیف!! یارب امشب آمده ام بصیرتم را از تو بگیرم بصیرت دنیا و آخرتم را من آرزوی واصل شدن به «عبادک المخلصین»را دارم به شوق شنیدن «و اصطنعتک لنفسی» آمده ام بخواه مرا برای خودت... چون همان کودک در دشت بی انتهای قدر می دوم مانده ام در این مهمانسرا کدامین شهد شیرین را بنوشم و کدامینجام خالص را سر کشم تا دیوانه ات شوم لیلای من! مرا...! آخر مرا چه به مهمانی بزرگان! از ذوق اینهمه احترامی که به من گذاشتی و چون بزرگان پذیرفتی ام و مرا، مرا به هم کلامیت مفتخر ساختی و برسر سفره غفران و کرم و عشقت نشاندی ام ممنونم محبوب من! گفتم کودکم وضعیف!! ظرف دلم کوچک است خیلی کوچک ظرف آرزوهایم اما تا دلت بخواهد بزرگ است! خودت امشب معجزه ای کن در این دل کوچکِ کوچک آرزوهای بزرگِ بزرگ م را جا بده! من از تو معجزه زیاد دیده ام با من مدارا کن رفیق! خواستی معجزه کنی قبلش... زحمتی دارم ظرف دلم آلوده شده... یا ماحی السیئات نگاه ت را می خواهد! پاکش کن و معجزه «کُن فَیَکُون» ت را جاری کن. راستی تو «الله اکبر» ی اکبر؛ در دل کوچکِ کوچکِ من !!! من همان معجزه «الَستُ بِرَبِّکُم» ات را می خواهم، همان جمله «قالوا بلی» که مستم نموده همان را... گفتم کودکم و ضعیف!! تو حق داری! حق داری دل ناسپاسم را نفرین کنی «قُتِلَ الإنسَانُ مَا أکفَرَه» من چگونه ترا فراموش کردم و راضی شدم ترا با هیچ، با هر شیء و خواسته ای معوضه کنم؟! نه؛ من هنوز به بلوغ تجارت نرسیده ام دنیا مدام سرم را کلاه می گذارد؛ و عجیب، هر چه می گذرد کوچتر می شوم! چرا؟!! من همان معجزه ات را می خواهم می خواهم باری دیگر آرزویی به بزرگی تو در کوچکی و خواری قلبم بنشیند جا بگیرد و مرا بزرگ کند فقط روز نخست ظرفم آلوده نبود و اینبار... ببخش تفاوت این دو مرتبه و معجزه های بین این دو را برایم بنویس امشب که تمام دلم را با معجزه ات پر میکنی گفتم کودکم و ضعیف!! امشب با بزرگترم آمده ام «یا علی» گفتم به آبروی او بپذیرم یامولا یا راحم العبرات...
بعون الله الملک الأعلی بنت العبرة [ جمعه 91/5/20 ] [ 6:46 صبح ] [ «بنت العَبرَة» ]
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ]
| |