تنــــــــــ ها.... به شوق منجی بنت العبرة به گریستن برای تو زنده است...
|
|
... روزی گذشت مثل همان روزهای پیش و پس، و ما باز از گدا گدایی عشق کردیم!! آرزویمان اوج بود و اوجمان وهم و خیال!! تهی... چنان عمیق در آغوش گرمای کاذب دامش، غافل خفتهایم، که نه بانگ «فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم» را میشنویم، نه طنین «فَإِنِّی قَرِیب» بارها به ظهور کاستیها و معایبش، آن ستارالعیوب خواست بیدارمان کند، ولی با همه نفرت و انزجار در کابوس شرم این بیحیایی ماندیم و نفهمیدیم!! بارها عاشقانه، حواله دل مردهمان کرد، که بنده من، دلت را لایق عشق نامحدود آفریدهام، ترا زنجیر در هوای محدود چراست؟!! ولی باز لایق عشق تو نشدیم!! ما را جلوههایی عطا فرمودی، از خودت، برای نیل به خودت، ولی باز پستتر از قبل،غرق در کابوس کجفهمی و خفتگیمان ماندیم و نفهمیدیم، که را؟ چرا؟ و چگونه باید دوست داشته باشیم؟ وای عمری گذشت و عاشقیام قضا شد... از خم ابروی توأم هیچ گشایشی نشد وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف «یاحق» برچسبها: فإنی قریب_ عاشقی _گدای عشق_ ستارالعیوب [ یکشنبه 89/4/13 ] [ 12:26 عصر ] [ «بنت العَبرَة» ]
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ]
| |