تنــــــــــ ها.... به شوق منجی بنت العبرة به گریستن برای تو زنده است...
|
|
از چشم زخم ها و نگاه های غیر عاقلانه و دیدگان خیره ی غرنده که بگذریم، چشم های غرق نیاز و همیشه نمناک من مدام به تو حسادت می کنند که هر چه دیده گستراندند در اعلی علیین خوبان زمین باز هم دل،جای تو را به کسی نداد و نمی دهد... یاد نمناکت مرا هر لحظه در بَر می کشد ای خیال لعل شیرینت همه سودای من هنوز هم بی قراری، قوت شب و روز دل دیوانه ی من است "ع" تر از جان "ع" یادت قرص در دلم مانده... قرص... فراموشی هم گاه نیاز گویی یخ می زند میان یخچال های قطب شمال و من انگار در استوا مانده ام گویا.... هرگز سراغم نمی آید... و من ریز به ریز تو را یادم هست... واژه واژه کلامت را... شکوفه شکوفه لبخندهایت را... پلک پلک چشمهایت را... من هر شبانه روز قطره قطره و باران باران با چشمهای حسودَ م خیالت را مرور می کنم و حضورت را تمنا......... آه فراموشی....بیقراری را بگیر از دلم، دست دلم رمق نمانده برایش.... دوری ات هر روز برایم ارمغانی دارد...هر روز مویی سپید و بغضی تازه به تازه یادت را اما از حافظه ام نمی گیرد....! تو می دانی چرا؟! با تو همیشه حرف هایم نا تمام رها می شود...هر چه بگویم باز.... ...آه... [ چهارشنبه 91/12/16 ] [ 9:40 عصر ] [ «بنت العَبرَة» ]
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ]
| |