سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
نویسندگان
پیوندهای روزانه

چه بی صبرانه دوریت را صبر می کنم و تو چه آرام صبوری می کنی بر طاقت طاقَ م

یاد نمناکَ ت مگر رهایم می کند دمی که آسوده خاطر شوم؟

تمام جسم خسته ام زخمی از زخم زبانهاست!

چه خستگی ناپذیرند این انسانها از زخم زدن مدام و متنوع بر جان های رنجور تنها...

چه مشتاقند بر تجسس در کار غیر...

چه سرمست و متفکرانه شراره های مذاب کج فهمی شان را نثار این دل شرحه شرحه می کنند

چقدر آسان است برایشان آتش گرفتن دل ها و چه عاقلانه نظاره گر سوختنَ ت می شوند

کلام سرخ آتشین را چون داغ بر دلت می زنند و آن را عاشقانه ای از سوی خود می دانند

خوشبختی از منظرشان چیزی است... برای تو غریب...

تو خوشبختی...

اما آنها با کمال دلسوزی برای بدبختی ات می گریند..! و تو را از منظر و مرآی خود می نگرند

...

رهایم کنید! دارم می سوزم ببین!

چشمانم این روزها مدام سیاهی می رود...

گلویم همواره خشک است و تلخ... تلخ تلخ

قدری، گاهی... چشم در چشمم بدوز که از نگاهت نور بگیرم..نگاهت اعجاز!

و همان بغض سنگین آشنا مثل همیشه مونس لحظه لحظه های من است

تو بخند تو که بخندی غم بی معناست...و کامَ م از رضایت تو همیشه چون عسل شیرین است

زندگی یعنی تو.. خوشبختی تویی.. و من تو را دارم...

من فدای سرت با من بمان           با من بمان..!


بنت العَبرَه                                       بعون الله الملک الأعلی


[ چهارشنبه 91/11/18 ] [ 7:54 عصر ] [ «بنت العَبرَة» ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

امکانات وب